بی حوصلگی

من دیگه حوصله هیچ کاری رو ندارم !

سلام ! منم همینطور!

چرا دیگه حوصله هیچ کاری رو نداریم؟

این موضوع به دلیل خستگی روانیه؟ یا اتفاقی درون من افتاده که جدیه؟!

توی این مقاله میخوایم به این موضوع بپردازیم که :

چرا واقعا دیگه حوصله هیچ کاری رو ندارم؟

چرا انگیزه ندارم؟

چرا حتی دوست ندارم سر کار برم؟

چی داره میشه؟

من حمید امیدی هستم و مجله من تا به حال 7000 بازدید کننده در یک ماه داره.با من همراه باشید…

مقدمه :

خب ! من فکر میکنم بیشتر جوونای ایرانی توی این حالت باشن.

توی مقاله زندگی در ایران سخته با یه دیدگاه روشن به این موضوع نگاه کردم. در این مقاله هم چنین قصدی دارم.

اما نمیخوام بهتون امید واهی هم بدم! خیر!

منم دارم اینجا زندگی می کنم.

این بی حوصلگی از کجا میاد؟ چرا ما مدام می دویم و هیچ که هیچ؟

دل خوش کجا رفته؟

توام در حال تجربه کردن اینایی؟

پس بیا یه سری به خودت بزنیم!

کارهایی که مجبوریم انجام بدهیم!

خب! ما انسان هستیم! ربات نیستیم.

ما (مخصوصا در دهه اخیر) مدام در حالت بقا زندگی می کنیم.

ما نگران قبض های پرداخت نشده، لباس های نخریده، اجاره خونه و … هستیم.

جالبه که برای تمام موضوعاتی که گفتم، مجبوریم که کارهایی رو انجام بدیم که دوسشون نداریم.

عده محدودی در حال انجام کاری که براش ساخته شدن هستند!

بسیاری از ما دچار فرسودگی روان شدیم.

ما از همه بدمون میاد ! از رئیسمون، همکارامون و حتی خانوادمون!

این کتری خیلی وقته جوش اومده و کم کم آبش داره بخار میشه!

زمانی که تمام آب بخار شد، نوبت خود کتریه که ذوب بشه!

من جوش آوردم!

من جوش آوردم!

ما هیچ اهمیتی به احساساتمون نمیدیم!

الان یکی میاد کامنت میذاره که : آقا برای رسیدن به خواسته هامون باید تلاش کنیم و بی رحم باشیم و فلان !😏

مشخصه که این افراد هنوز به پختگی نرسیدند و هنوز به مراحل عمیقتر زندگی دسترسی پیدا نکردند.

من و شما حالمون خوب نیست!

حتی با وجود پکیج های قانون جذب! حتی گاهی مدیتیشن!

ما خیلی سعی کردیم روی خودمون کار کنیم اما انگار داره برعکس میشه!

تنش در بدن!

در مقاله عملکرد های بدن گفتم که بدن ما تا جایی که اختلالی درش به وجود نیاد درست کار می کنه.

از طرفی احساسات ما به ژن های زیستی ما سیگنال میدن!

سیگنال های بیماری، ناراحتی و خلاصه زندگی بد و غیر قابل قبول!

حتی گاهی تغییر مثبت کردن، دچار تنش زایی و اضطراب در بدن ما میشه.

بدنمون دائم در حال حرف زدن با ماست : من حالم خوب نیست، حتی با اینهمه چیز خوب! من حالم خوب نیستتتت.

موضوع اینجاست که ما معمولا 4 احساس متفاوت در زندگی داریم :

  1. احساس می کنیم کم هستیم / کافی نیستیم پس تغییرات عظیم (به ظاهر مثبت) درون خودمون انجام میدیم و مدام حالمون بدتر میشه.
  2. احساس می کنیم کم هستیم و هیچ کاری نمی کنیم (این از حالت اول بسیار بهتره).
  3. احساس بدی نداریم ولی احساس خوبی هم نداریم.
  4. احساس خوبی داریم.

بیاید هر کدوم از این حالت ها رو باهم تجزیه و تحلیل کنیم.

1- کم هستم و تغییر می کنم!

این حالت رو در دهه 20 تا 30 زندگیم با تموم وجودم احساس کردم!

من مدام در حال تغییر کردن بودم! اما… این تغییرات حال منو خوب نمی کردن.

من برای رسیدن به درآمد ماهیانه 1.000.000.000 تومن تلاش می کردم (پس تغییر هم می کردم).

همه هم ازم تعریف تمجید می کردن (پس تغییر به ظاهر مثبت بود).

اما درگیر اختلال اضطراب شدم :).

من نمی دونستم که این درآمد رو درونم نمیخاد! بلکه این درآمد رو میخوام که به دیگران ثابت کنم که منم تونستم!

یا شاید پز دادن به بقیه!

پس چرا وقتی درآمدم بالاتر میره، بازم حوصله هیچیو ندارم و خوشحال نیستم؟

پس این راه زیاد درستی شاید نباشه!

2-کم هستم و تغییر نمی کنم!

این دسته از افراد بنظر من فشار کمتری رو نسبت به افراد دسته اول تحمل می کنن.

چون حداقل به مرحله پذیرش رسیدند!

این افراد به نظرشون میاد که : خب ! من کم هستم ولی خب چیکارش کنم؟ کاری نمیشه کرد.

برای همین کمتر تحت فشار هستند.

اما زندگی خوبی هم ندارن که!

بله! میشه بهتر زندگی کرد اما…

این راه هم درست نیست!

3- حالم خوب نیست، بدم نیست!

خب کمی بهتر شد! حداقل مقاومت ها به درجات پایینی رسیده!

اینطور افراد زندگی پر تنشی ندارن!

اونا ماشین میخرن، خونه میخرن و خلاصه معمولین!

شاید زیاد هم از تغییر استقبال نکنن تا زمانی که اتفاق ناگواری (دور از جونشون) براشون بیفته!

خب من این رو هم نمی خوام!

4- حالم همیشه خوبه!

اهااا ! اینطور افراد خیلی خوبن!

کمترین مقاومت رو نسبت به زندگی و تغییرات دارن!

اینا همونایین که کارایی رو که دوست ندارن انجام نمیدن!

گاهی توی مضیقه هم افتادند! اما ماشالا الان وضعشون خوبه!

اینا چه رازی دارن؟ من یه دوست اینطوری دارم! عماد!!!

عماد همیشه (ناخودآگاه) لبخند روی لبشه.

اون کارهایی رو میکنه که بهش خوش بگذره! کمتر اونو ناراحت میبینید.

عماد مقاومت خیلی کمی در برابر مسائل زندگی داره.

اون الان درگیر سبکی از زندگیه که اگر من جاش بودم، از نشخوار فکری میمردم!

اما اون از این چالش ها لذت می بره! حتی به بعد منفی داستان ها فکر هم نمیکنه!

این همونیه که همه ما نیاز داریم!

بعد از اینهمه مقدمه چینی، چیکار کنیم؟

کمتر کارایی رو انجام بده که دوست نداری و بیشتر کارایی رو انجام بده که دوست داری!

کمی به خودت احترام بذار!

ببین دلت دلش چی میخاد؟

آیا همیشه تو ذهنت بوده که آشپز خوبی میشی؟

چرا شروعش نمی کنی؟

ما معمولا برای انجام کارهایی که دوستشون داریم، کمترین مقاومت رو نشون میدیم

پس چرا شروع نمی کنی برای خودت یه قرمه سبزی دست کنی؟

آقای امیدی اگه برم سراغ کاری که دوست دارم، پس زنو بچم چی؟ خرج اونارو کی میده؟

حق با توعه ! اما وضعیتت چقدر دردناک شده؟

زن و بچت به غیر از پول، به یک پدر با حال خوب و سر زنده هم نیاز دارن پسر خوب!

پدر من…

پدر من همیشه دغدغه  من و برادر و خواهرام رو داره.

اون همیشه سخت تلاش کرده تا بتونه برای ما توشه ای برای ادامه زندگیمون فراهم بکنه.

چند سالیه که رابطه بینمون زیاد خوب نیست.

معمولا کمتر همو میبینیم چون پدرم علاوه بر اینکه باز نشسته شده، باز هم کار می کنه.

ما دیگه مثل قدیم باهم نمی گیم و نمی خندیم :).

ما حتی فرصت نداریم که مسافرت بریم.

من گاهی دلم نوازش های پدرم رو میخواد.

اما ندارمش.

جالبه که بدونید علیرغم کار زیاد پدرم، کارشون راندمان مالی بالایی هم نداره.

دست پدرم رو میبوسم اما… پدرم به خودش و خواسته های شخصیش احترام نمیذاره.

اون پر از مقاومته! و راستش… گاهی توی فکر فرو میره که :

خدایا من که دارم همه کار می کنم! چرا چرخ زندگیم انقدر سخت میچرخه؟!

خوشحال میشم نظرت رو برام کامنت کنی و این مطلب رو بفرستی برای کسی که حس می کنی بهش نیاز داره.

دوست دار تو : حمید امیدی ❤️

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *