حمید امیدی

زندگی تو ایران واقعا سخته؟

سلام ! من حمید امیدی هستم و اینجا مجله شخصی منه!

توی این مقاله میخوام صحبت کنم راجع به اینکه آیا واقعا زندگی تو ایران سخته؟

کدوم یکی از باور ها رو باور کنیم؟

یه سری ها مثل احد عظیم زاده (تاجر فرش و مالک برج های متل قو) میگه ایران بهترین کشور برای ثروت سازیه !

یه سری ها مثل من و جوونای تلاشگر و دوستانم اعتقاد دارند که زندگی توی ایران خیلی سخته!

واقعیت کدومشه؟ من میخوام از دیدگاه خودم این موضوع رو بررسی کنم! اگر دوست داشتید با من همراه باشید!

نگاه به رویا ها در ایران!

مسلما، شما و من رویاها و آرزو هایی داریم!

ما میخوایم رسیدن به خواسته ها رو تجربه کنیم!

بنابراین، خیلی از ما توی ذهنمون زندگی می کنیم و با آرزو های فکریمون میخوابیم و بیدار می شیم! درسته؟

شاید شما آرزوی یک خونه خوب داشته باشید!

خیلی ها آرزوی یک ماشین خاص رو دارند!

بسیاری از افراد (مثل کارآموزای من)، آرزوی کارآفرین شدن رو دارند!

جالبیش میدونی چیه؟ اینکه وقتی به این رویاها فکر می کنیم، حالمون خوبه، امیدواریم و خوشحال!

اما واقعیت چیست؟

بعضی وقتا، وقتی که به چالشی بر میخوریم، چشم هامون بازتر می شه! اینطوری واقعیت توی ذوقمون میزنه!

مثل من! یادمه همیشه دوست داشتم یه 206 داشته باشم!

همیشه خودم رو توانا میدیدم!

کلی پول جمع کردم تا بتونم 206 رو بخرم!

یادمه اون زمان خیلی راجع به قانون جذب می خوندم و نتایجی هم گرفته بودم!

انقدر محو این مفهوم شده بودم که یک دوره ای هم براش ضبط کردم!

اسمشو گذاشتم دوره رایگان قانون جذب و در اون از همه تجربیاتم در این زمینه حرف زدم!

اما در عین ناباوری، یک روز پدرم زنگ زد و گفت بیا بریم یه ماشین دیدم بخریمش!

206 نوک مدادی داغون مدل 86 !

به همراه پدر عزیزم، رفتیم که خودرو رو بخریم!

یه 206 خاکستری با کلی خط و خش!

ثانیه اول خواستم از صحنه فرار کنم!

یادمه همش میخواستم پدرم رو بکشم یه گوشه و بهش بگم فراموشش کن!

اما جالبیه داستان میدونید چی بود؟ به همون 206 کهنه پولم نمی رسید!

به دوستم گفتم سیاوش انگار دنیا یه کشیده بهم زد!

من فکر می کردم همه چیز ممکنه! اما شاید توی اون صحنه تخریب شدم! شما هم چنین تجربه ای داشتید تاحالا؟

بیداری از رویا و باز کردن چشم به روی واقعیت زندگی در ایران!

من فامیلیم امیدیه! همیشه هم به همه چیز امیدوارم.

توی اون موقعیت واقعا نا امید شدم! حقیقت چیه؟ آیا همه فانتزی هام به خاک سپرده شدن؟

مطمئنم خیلی از شما ها برای من نظر میذارید که :

  • باید تلاشت رو بیشتر می کردی…
  • چیزی نشده که بابا …شلوغش کردی…
  • باید ارتعاشت رو بالا می بردی…
  • و ازینجور حرفا

خب نظر دادن کار راحتیه! ما ایرانی ها استاد نظر دادن راجع به موضوعاتی هستیم که نمیدونیمشون!

خنده داره!

اما من سال ها قبلش تلاش کرده بودم، پس انداز کرده بودم و مهارت بالایی هم داشتم!

بله ! زندگی در ایران سخت بود!

گاردهایتان را کنار بگذارید…

همه ما حق داریم عقیده های متفاوتی داشته باشیم…

اما از حق که نگذریم، در ایران قیمت خودرو، خونه و حتی موتور سیکلت بسیار بالاست!

شغل من سئو هست. درآمد سئو برای یک جوون 28 ساله مثل من، بد نیست (ماهیانه بین 20 تا 30 میلیون تومان – پاییز 1402).

خیلی از شما درآمد های بالاتری دارید و عده ای ازتون درآمد پایینتر!

بیایید گارد هامون رو کنار بذاریم و بگیم که زندگی در ایران سخت شده!

شروع افسردگی و فشار محدودیت ها!

نمیدونم چرا دوست دارم اینطوری فکر کنم که خدا مارو دوست داشته که انقدر سختی بهمون داده!

باور کنید! سختی ها قوی کننده هستند!

اما، سختی ها و محدودیت ها، فشار ایجاد می کنند و فشار ها افسردگی و حتی بیماری!

این واقعیته! من هم این مرحله رو داشتم، زمانی که دیدم هر چقدر دارم تلاش می کنم به آرزو هام نمی رسم.

حق بدید بهم که برم تو لک و افسرده بشم !

افسردگی در سنین من برای بچه های ایران، داره یک موضوع جدی میشه و خیلی ها دارند راجع بهش حرف میزنن.

این رو زمانی فهمیدم که راجع به افسردگیم با بقیه حرف زدم!

انگار اون ها افسردگیشون رو از بقیه قایم می کنند تا زمانی که یکی مثل خودشون رو ببینن!

من حداقل 20 جلد کتاب خوندم !

در زمینه روانشناسی، هر کتاب معروفی رو که بگید من خوندم.

اما انگار فقط حرف ها قشنگ بودن!

ما که چیزی ندیدیم!

راستش متوجه شدم افرادی هم که دارند این کتاب ها رو میخونند، به طرز عجیبی دروغ هاشون رو باورشون شده!

به زندگی هاشون که نگاه می کردم، متوجه می شدم که اون ها هم توی فشار زندگی می کنند اما…

روشون رو از این واقعیت بر می گردونند!

راستش هنوز هم نمیدونم کار درستی می کنند یا غلط!

بگذریم…

حالا که شرایط زندگی در کشورم سخته، چاره چیه؟

راستش من نمی تونم کشورم رو ترک کنم! به دلایل خاص!

خیلی از شما هم این معذوریت ها رو دارید! درسته؟ حالا هر دلیلی که میخاد داشته باشه!

از یه طرفی هم همیشه یه صدایی توی سرم میگه من فقط یک بار زندگی می کنم!

چطور می شه بشینم و غر بزنم؟ و واقعا واقعا با این غصه خوردن چیزی حل نمی شه!

دقت کن ! من این نظر رو به تو تحمیل نمی کنم.اگه دوست داری این حرف ها رو مهمل بدونی، حق داری.

این نظر من بود. خود من هم از حرفای این مدلی بیزار بودم. تا جایی که خودم بهش رسیدم!

به این نتیجه رسیدم که من، روزهایی رو برای خودم دارم.هر روز صبح می شه و من هستم.

پذیرش!

من اصلا آدم پذیرایی نبودم! نمی تونستم سختی رو قبول کنم.شرایط سخت زندگی در ایران رو قبول نمی کردم!

همیشه می گفتم با این که شرایط سخته، ولی من می درخشم!

خیلی سخته که شرایط کاری می کنه که تسلیم بشی و بپذیری!

پذیرش شرایط برای من یک شکست وحشتناک بود! اما من هیچوقت به درسی که ممکن بود برام داشته باشه توجهی نکرده بودم!

درس پذیرش این بود که از فشار ها خلاص شدم.قبول کردم که شرایط بده و حالا نشستم در واقعیت زندگیم به دنبال رویا گشتم.

اما اینبار فرق می کرد. فرق می کنه وقتی توی توهم باشی و به رویات فکر کنی! این یک تابعی هست که دوباره تابع ایجاد می کنه!

اینطوری راحت تر بودم! انگار از دست یه سری چیزا رها شدم!

در میان ویرانه ها، ساختن رو دیدم!

من و خیلی از شما، وسط ویرانه زندگیمون نشستیم.هر روز بخشی از خونمون در حال ریختنه و چهرمون عبوس تر از دیروز میشه.

اگه توی این شرایط خوابمون ببره، این ویرانه رومون میفته و مارو خواهد کشت.

من تصمیم گرفتم وسط ویرانه هام، از یه قسمت کوچیک شروع به ساختن کنم!

دقت کن، نخواستم که کل خونم رو از نو بسازم! از یک قسمت کوچیک شروع کردم. چرا به نظرت؟

چون این سال ها به اندازه کافی زخم برداشتم! به اندازه کافی خسته ام! به اندازه کافی داخل تاریکی بودم!

فعلا توان کار های بزرگ رو ندارم.اما هنوز زورم می رسه یک کار کوچیک رو انجام بدم.

اینطوری هم شروع کردم و هم یکمی خوشحالم!

چی کار دارم می کنم؟

من نویسنده خوبی هستم.شاید این کاریه که براش ساخته شدم!

پس تصمیم گرفتم شروع کنم و داخب وبسایتم مقاله بنویسم!

نمیدونم قراره چی بشه! حتی پلن درآمد زایی هم ندارم…

اما میدونم توی این شرایط سخت، این یکی از چیزاییه که حالم رو خوب می کنه و اضطرابم رو کم می کنه.

شاید یه روزی برسه که میلیون ها نفر این مقالات رو بخونن و براشون الهام بخش باشه.

اگه شما هم توی ایران زندگی می کنید و فکر می کنید شرایط زندگی براتون سخت شده، بدونید که تنها نیستید…

و اما یه موضوع دیگه… شاید این سختی ها ازمون انسان های بهتری بسازه…

حرف هایی که توی این مقاله زدم انگیزشی نبود بلکه واقعیت محضه.

من یه جوونم که سعی می کنه از تاریکی به سمت نور بره… کسی چه می دونه؟ شاید یه روز توی روشنایی همو ببینیم.

مراقب خودت باش…

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *