این مطلب صرفا یک مقاله گردآوری شده از مطالعات نویسنده است و مدیر سایت هیچ نوع خدماتی در این زمینه ارائه نمی کند.
میخواهیم بفهمیم که آیا می شود با استفاده از افکار، یک بیماری خاص را خوب کرد؟ طوری که از آن اثری باقی نماند!
در جواب باید بگوییم که بله! این کاریست که بسیاری از افراد تا به حال انجام داده اند!
به خصوص در عصر جدید با بالاتر رفتن آگاهی، نحوه برخورد با بیماری و کنترل و از بین بردن آن بسیار ساده تر از گذشته است.
در واقع در سال های اخیر شاهد آن بوده ایم که بسیاری از علوم مربوط به عرفان، به تازگی به وسیله علم در حال به اثبات رسیدن هستند.
اما از مقدمه که بگذریم، باید بدانیم که راه و روش شفا دادن چگونه است؟
این مقاله احتمالا بسیار بلند خواهد بود اما خط به خط آن را با جزئیات بخوانید، تحلیل کنید و یادداشت بردارید!
بیماری چیست؟
به تازگی کشف شده است که (حدودا) ۹۹ درصد از بیماری ها به دلیل افکار و احساسات خود ما هستند.
حتما شنیده اید که مثلا بیماری سرطان را به خشم نسبت می دهند!
شاید اولین کسی که این موضوع را بیشتر به مردم شناساند، خانم لوئیز هی بودند که خودشان دچار سرطان بودند و شفا پیدا کردند!
در حال حاضر و در علم عصب شناسی، دلیل بیماری، نامنسجم بودن امواج مغزی و در نتیجه پایین آمدن سطح فرکانس بدن فرد می باشد.
بنابراین اگر بیمار شده اید، باید قبول کنید که به احتمال ۹۹ درصد، خودتان باعث آن بوده اید.
نمی خواهیم دلیل آن را پیدا کنیم! چرا که اعتقاد داریم در وضعیت بیماری، تلاش برای پیدا کردن دلیل آن، یک حرکت رو به عقب است!
در این شرایط، ما به شفا، بهبود و سیر طبیعی سلامتی فکر می کنیم و این به نظر منطقی تر است!
چرا من بیمار شده ام؟
از بدو تولد، میلیون ها میلیون فکر در مغز شما سیم کشی شده است!
برخی از این افکار را نادیده گرفتید! (مثل اینکه شاید در ۱۲ سالگیتان از یک غذا متنفر بودید و ساعت ها به آن فکر کردید!)
اما برخی دیگر توجه شما را به خود جلب کرده اند! (وقتی پدرتان به شما گفته است که شما خیلی گیج هستید چون نمره ریاضیتان ۱۰ بوده!!!)
ما کاری با افکاری که نادیده گرفته شده اند نداریم! به سراغ آن هایی می رویم که داستان ساز شده اند!
میخواهیم بفهمیم دقیقا چه مشکلی در ذهن شما اتفاق افتاده است که به اینجا رسیده!
میخواهیم مکانیزم و کارکردش را بدانیم و ببینیم چه کاری می توانیم برایش بکنیم؟
اما قبل از رسیدن به اصل ماجرا این جمله را به خاطر بسپارید:
بیماری شما حاصل یک فکر یا مجموعه ای از افکار است!
همانطور که گفتیم، بسیاری از افکار را نادیده گرفته اید اما برخی از آن ها با شما و به دنبال شما آمده اند!
فرض کنید زمانی را که در سن جوانی در حال گذر از یک خیابان بوده اید و سارقی به شما حمله کرده است و به شما آسیب زده است!
مشخص است که این فکر را هیچگاه تا آخر عمرتان فراموش نخواهید کرد!
شما هر چند وقت یک بار (یا احتمالا هر روز) به این اتفاق فکر کرده اید، آن را تحلیل کرده اید و از زوایای مختلف به آن در ذهنتان پرداخته اید!
هر بار که به این اتفاق فکر کرده اید، بدن شما احساس میکند که آن واقعه دوباره اتفاق افتاده است! چرا؟
بدن و ناآگاهی!
بدن شما فرق یک اتفاق واقعی و یک فکر را نمی داند! در واقع ناآگاه است!
اگر کمی در خود کنکاش کنید میبینید که وقتی به فکر جر و بحث با دوستتان هستید، ضربان قلبتان بالا می رود!
احساس خشم می کنید و حتی ممکن است در ذهنتان حرف هایی را برای گفتن به او آماده کنید!
در واقع این اتفاق فقط در ذهنتان افتاده اما بدن شما همان واکنشی را نشان داده است که گویا در واقعیت این دعوا رخ داده است!
تکرار یک احساس بد در ذهن!
بنابراین وقتی شما مدام و هر روز به یک واقعه را به یاد می آورید و یا فکری را انتخاب می کنید که احساس بدی به شما می دهد، بدنتان فکر می کند آن اتفاق هر روز در حال رخ دادن است.
بنابراین بدنتان مدام احساس می کند هر روز تهدیدی در بیرون منتظرش است!
بنابراین تمام انرژی حیاتی بدنتان (که برای ترمیم، بهبود و هماهنگی بخش های مختلف بدنتان است) صرف یک خطری می شود که بصورت توهمی در ذهنتان است!
بنابراین این انرژی به هورمون های استرس مثل کورتیزول تبدیل می شود.
اینطور است که بدنتان کم کم تحلیل می رود و انرژی لازم برای ترمیم بخش های مختلف و به خصوص سیستم ایمنی بدنتان ندارد!
وقتی سیستم ایمنی بدنتان، سیستم گوارش و … ضعیف می شود، در واقع شما ضعیف شدید.
اینجاست که بیماری بروز کرده است! همچنین اگر از این مباحث خبر نداشته باشید، باید انتظار داشته باشید که هر روز بدتر از دیروز بشوید!
حال چه کنیم؟!
حالا که این اتفاق افتاده است! چکار می شود کرد؟
چطور با ذهنم می توانم بیماریم را کنترل کنم؟ آیا می توان آن را شفا داد؟
وقتی به این مرحله رسیدید، باید کمی بیشتر با خودتان آشنا بشوید!
باید بتوانید خودتان را رصد کنید! باید بتوانید با افکار ناآگاهتان آشنا بشوید!
باید خودتان را تحت نظر بگیرید!
قدم اول _ یک کاغذ و خودکار بردارید!
یک دفتر برای خودتان آماده کنید.وقتش است خود مخفیتان را از خودتان بیرون بکشید!
وقت آن است آن شخصیتی که مثل ونوم به شما تبدیل شده است را نگاه کنید!
کسی در وجود شما در حال زندگی کردن است! آن را بشناسید!
باید در این دفتر بنویسید که می خواهم با افکارم آشنا بشوم!
بعد این دفتر را همراه خود داشته باشید، ببینید وقتی ناراحتید، به چه موضوعاتی فکر می کنید؟
ببینید وقتی کسی با شما بد حرف می زند واکنشتان چیست؟
این افکار را بدون سانسور بنویسید! حتی اگر در ذهنتان به آن شخص فحش میدهید، آن را هم بنویسید!!!
وقتی به این افکار آگاه می شوید، باید بدانید که این ها افکار بیماری زا هستند!
حالا دیگر این افکار هویت شما را تشکیل نمی دهند! بلکه در مقابل شما لخت شده اند و دیگر نمی توانند بصورت مخفیانه شما را اذیت کنند!
قدم دوم _ من به افکار اجازه عبور نخواهم داد!
باید بتوانید به عنوان اراده و آگاهی به افکار مخرب نه بگویید.
در واقع در اینصورت شما به مدیر مغزتان تبدیل می شوید! دیگر برنامه ای ناخودآگاه نخواهید بود!
دیگر گرگ درنده ای نخواهید بود! می توانید از آن گرگ خشمگین بیرون بیایید و آن را نگاه کنید.
وقتی آن را نگاه می کنید، دیگر تسلطی بر شما نخواهد داشت درست است؟ اینطور بهتر می توانید آن را کنترل کنید و حتی آن را از بین ببرید.
اول روز، قبل از شروع روزتان به لیست افکار مخربتان نگاهی بیندازید و به این افکار بگویید که امروز اجازه ندارند از ساقه مغزتان به عمق آن نفوذ کنند.
در این فرآیند شما مانند ماری هستید که در حال پوست انداختن است! مسلم است که گاهی درد خواهید کشید.اما این برای شما واجب است!
باید آنقدر هنر اجازه ندادن را تکرار کنید تا وقتی که این کار تبدیل به ذات شما شود! برای کمک بیشتر می توانید فایل قدرت تکرار من رو ببینید!
قدم سوم _ افکار انتخابی من چیست؟
حالا سعی کنید افکار انتخابی خودتان را تعیین کنید.
سلامتی برای شمایی که در حال حاضر بیمار هستید، یک فکر انتخابی مناسبی است.
اما این کار قلق دارد! به راحتی نمی توان از این مرحله گذشت.
باید این قسمت را بنویسید.برای خودتان بنویسید که اگر از شر این بیماری خلاص شوید، چه اتفاقی میفتد؟
مادرتان به شما چه می گوید؟ همسرتان چگونه از روند درمان شما شگفت زده خواهد شد؟
وقتی حالتان کمی بهتر است، چکار می کنید؟
وقتی از نظر فیزیکی احساس بهتری دارید، در بدنتان چه عواطفی دارید؟
آیا می توانید پزشکتان را در نظرتان بیاورید که می گوید این نتیجه آزمایش عجیب و غریب است!
خلاصه تمامی احساسات و عواطفی را بنویسید که وقتی سالم می شوید خواهید داشت!
قدم چهارم _ صبور باشید!
این بیماری یک روزه برایتان پیش نیامده است که یک روزه از بین برود!!!
اما اگر قبول کنیم که شما تا به حال به افکار باخته اید، این افکار چقدر قدرت دارند و شما چقدر؟
قائدتا شما از افکار بسیار قویتر خواهید بود!
بیمارانی بوده اند که حتی 1 سال برای درمان بیماری خودشان تلاش آگاهانه داشته اند!
بیمارانی بوده اند که حتی با وجود وخیم تر شدن اوضاع جسمانی خودشان، همچنان ادامه داده اند.
یک جمله را به یاد داشته باشید!
هر زمانی که خسته و نا امید شدید، یادتان باشد باز هم در مسیر بیماری هستید.
پس علیرغم سختی ها، همچنان راه خودتان را ادامه دهید.شفا حق شماست!
قدم پنجم (اختیاری) _ از خودتان مراقبت کنید!
سعی کنید مدتی با خودتان تنها باشید. ما از محیط اطرافمان تاثیر می گیریم!
حتی گاهی افرادی که دوستمان دارند، با ترحمشان ما را خواهند ترساند!
با خوبی کردنشان به ما می گویند که اوضاع وخیم است!
مدتی خودتان را ایزوله کنید.غذای مطلوب و سالم بخورید و ورزش کنید.
محیط پیرامون پر از مانع است.پس با این موانع برخورد کمتری داشته باشیم.
از تنش ها دوری کنید.چند سال تنش داشته اید؟ برای احترام به خودتان مدتی به خودتان استراحت بدهید.
شعر بخوانید و آهنگ های خوب گوش دهید.
مدیتیشن کنید و عشق را در قلب خودتان احساس کنید.
اگر نماز خواندن احساس خوبی به شما می دهد، حتما این کار را بکنید (این روش مورد علاقه من است)
و بدانید که هم اکنون در مسیر سلامتی هستید.
به عنوان جمله آخر :
فقط ادامه دهید! ادامه دهید ادامه دهید و ادامه دهید!
ارادتمند شما : حمید امیدی